لغت نامه دهخدا رسوا نمودن. [ رُس ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بی آبرو کردن. زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن. رسوا کردن. ( از یادداشت مؤلف ). ذأم. ذحم. ( منتهی الارب ) : خنده رسوا می نماید پسته بی مغز راچون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش.صائب تبریزی.چنان رسوا نمودم تقوی ِ دیرینه خود راکه کردم ریش قاضی خرقه پشمینه خود را.آرزو اکبرآبادی ( از ارمغان آصفی ).و رجوع به رسوا کردن شود.