دو بدو

لغت نامه دهخدا

دوبدو. [ دُ ب ِ دُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. ( از یادداشت مؤلف ). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. ( آنندراج ). دو تا با هم بدون سیوم. ( ناظم الاطباء ) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت : این چه بود که ما کردیم. ( تاریخ بیهقی ).
با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم
یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان.خاقانی.دو بدو با حریف جان بنشین
یک به یک عذر آسمان برگیر.خاقانی.گه قمار به آن مه چوروبرو باشم
جز این مراد ندارم که دوبدو باشم.سیفی ( از آنندراج ).|| که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. ( یادداشت مؤلف ). دوتادوتا. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - فقط دو تن بدون شخص ثالث : [[ دو بدو نشستند و گفتگو کردند ]] . ۲ - دو تا دو تا [[ دو بدو وارد شدند ]] .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم