دل جستن

لغت نامه دهخدا

دل جستن. [ دِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دلجویی کردن. دلداری دادن. استمالت :
از آن می خورد و زآن گل بوی برداشت
پی دل جستن دلجوی برداشت.نظامی.دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست
سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست.حافظ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم