درمگان

لغت نامه دهخدا

درمگان. [ دِ رَ ] ( اِ مرکب ) ج ِ درم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مسکوک نقره. مقابل دینارگان که مسکوک زرین است :
که آمد یکی مرد بازارگان
درمگان فروشد به دینارگان.فردوسی.سر بار بگشاد بازارگان
درمگان در او بود و دینارگان.فردوسی.

فرهنگ فارسی

جمع درم مسکوک نقره مقابل دینارگان که مسکوک زرین است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال قهوه فال قهوه فال ورق فال ورق فال شمع فال شمع