درمان جوی

لغت نامه دهخدا

درمان جوی. [ دَ ] ( نف مرکب ) جوینده درمان. آنکه در جستجوی درمان باشد. علاج خواه. طالب چاره. علاج و دارو طلبنده برای مداوا :
خیر شد زی درخت صندل بوی
که از او جانْش گشت درمان جوی.نظامی.

فرهنگ فارسی

جوینده درمان آنکه در جستجوی درمان باشد علاج خواه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم