خفری

لغت نامه دهخدا

خفری. [ خ َ ] ( اِ ) قالی ستبر :
کشیده بت و شال و خفری رده
ملای مله جمله برهم زده.نظام قاری.وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.نظام قاری.
خفری. [ خ َ ] ( اِخ ) نامش شمس الدین محمدبن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 هَ.ق. از تحریر آن فارغ شد. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

شمس الدین محمد بن احمد شیرازی دانشمند و فیلسوف ( ف. حدود ۶٠ ه. ق . ) از شاگردان صدر الدین محمد دشتکی و ساکن کاشان بود . از آثار وی تذکره خواجه بنام تکمله رساله اثبات الواجب و حواشی بر شرح هدایه الحکمه است .
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است . مولدش خفر فارس بود .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم