حشرت

لغت نامه دهخدا

حشرت. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) نخجیروال. آهوگردان : سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبه سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به شکار و سخت شکاری نیکو کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ص 275 ). ادیب پیشاوری در حاشیه این صفحه شرح زیر را نوشته است : و طریق این حشرت چنان است که گروهی از مردم سوار و پیاده به نخجیرگاه گرد آیند و نخجیران را بربایند و برگریزگاهها و رخنه ها پره بندند و نگذارند که نخجیر بدانسو رود و به همان راهی که خواهند انزعاج شان دهند تا بجائی که کمان داران کمین دارند، فراهم آیند دست به تیر انداختن بگشایند وبر آن زبان بستگان قیامتی راست کنند و اکنون نیز در هری و غور و کابل روزی را که روستایان باتفاق خرمنی را کوبند آن روز را حشر نامند و در اصل لغت به معنی اجتماع است و انبوهی. استاد عنصری گوید :
اگرچه بود حشر بیکران و ایشان را
نمود خسرو مشرق بدان حشر محشر.
|| حشره. رجوع به حشره شود.
حشرة. [ ح َ ش َ رَ ]( ع اِ ) هر جنبنده خرد از پرنده و رونده و خزنده. جنبنده خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزه زمینی. ( منتهی الارب ). خستر. خرفسر. هامه. ج ،حشر، حشرات. || پوستی که ملاصق دانه بوده. || تمام شکار یا بهره نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خورده شود. || ریم مشک شیر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حُشِرَتْ: محشور شد (کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
ریشه کلمه:
حشر (۴۳ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ