تیره گوی

لغت نامه دهخدا

تیره گوی. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) گوی تیره. کنایه از زمین :
بدارنده کاین آتش تیزپوی
دواند همی گرد این تیره گوی
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرامت.اسدی.که آویختست اندرین سبز گنبد
مر این تیره گوی درشت و کلان را.ناصرخسرو.رجوع به تیره شود.

فرهنگ فارسی

گوی تیره کنایه از زمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم