تیره رای

لغت نامه دهخدا

تیره رای. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) بدرای و ناراست و نادرست. ( ناظم الاطباء ). تیره مغز. تیره خرد. تاریک اندیشه :
ببردش ورا هوش و دانش خدای
مرا بی خرد یافت آن تیره رای.فردوسی.همان جهن و گرسیوز تیره رای
که او برد پای سیاوش ز جای.فردوسی.هر کسی چیزی همی گوید ز تیره رای خویش
تا گمان آید که او قسطاس بن لوقاستی.ناصرخسرو.از دهر غدرپیشه وفائی نیافتم
وز بخت تیره رای صفائی نیافتم.خاقانی.چو خدمت پسندیده آرم بجای
نیندیشم از دشمن تیره رای.سعدی ( بوستان ).گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تیره رای.سعدی ( بوستان ).... عجب داشت سنگین دل تیره رای.سعدی ( بوستان ).دلا همیشه مزن راه زلف دلبندان
چو تیره رای شدی کی گشایدت کاری.حافظ ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. بدرای، بداندیش.
۲. نادرست.

فرهنگ فارسی

رای ناراست و نادرست تیره مغز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال حافظ فال حافظ فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی