تملی

لغت نامه دهخدا

تملی. [ ت َ م َل ْ لی ] ( ع مص ) روزگار دراز برخورداری گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). برخوردن از عمر خود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || یقال : لمن لبس الجدید ابلیت جدیداً و تملیت حبیباً، ای عشقت معه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

روزگار دراز برخورداری گرفتن . برخوردن از عمر خود .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم