لغت نامه دهخدا
خران زیربار گران بی علف
به روزی دو مسکین شدندی تلف.سعدی ( بوستان ).فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب
برای عید بود گوسفند قربانی.سعدی.خون جگر تلف شد و شوق گریستن کشد
از مژه ام بجای اشک ، آبله های پای را.میراللهی ( از آنندراج ).رجوع به تلف و تلف کردن شود.