به امد

لغت نامه دهخدا

( به آمد ) به آمد. [ ب ِه ْ م َ ] ( مص مرکب مرخم ) خوبی و خوشی پیش آمدن. مقابل بدآمد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت
هم او بدآمد خود بیند از به آمد کار.ابوحنیفه اسکافی.نیست روزی وگرچه اندیشه
بر به آمد شد از هوا مقصور.مسعودسعد.نیک آمد و به آمد خلق خدای از اوست
نصرت بجز ورا بجهان کی بود روا.سوزنی.کنون خود را ز تو بی بیم کردم
به آمد را بتو تسلیم کردم.نظامی.|| خوبی و خوشی پیش آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ): زنان بی دیانت و امانت باشند... وبر موجب هوا و مراد خود روند و به آمد خویش خواهند. ( سندبادنامه ص 215 ).

فرهنگ فارسی

( به آمد ) ( مصدر ) خوبی و خوشی پیش آمدن مقابل بد آمد .
خوبی و خوشی پیش آمدن . مقابل بد آمد .

فرهنگ اسم ها

اسم: به امد (پسر) (فارسی) (تلفظ: be (a) hāmad) (فارسی: بهامد) (انگلیسی: behamad)
معنی: پیشامد خوب، بهترین بهار، بهترین پیشامد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب