بوداده

لغت نامه دهخدا

بوداده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) برشته. سرخ کرده. تاب داده. بریان. محمص. مشوی. مشویه. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

برشته سرخ کرده . تاب داده بریان . محمص . مشوی . مشویه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم