گسسته بنیاد

لغت نامه دهخدا

گسسته بنیاد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ب ُ ] ( ص مرکب ) مستأصل. برکنده بنیاد. ( آنندراج ). نااستوار :
گر ستانم به زور بیداد است
ورنه صبرم گسسته بنیاد است.امیرخسرو ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - آنکه از بنیاد برکنده شده مستاصل. ۲ - بی ثبات پا در هوا : گرستانم بزور بیداد است ورنه جرم گسسته بنیاد است . ( امیر خسرو )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم