کپه کردن

لغت نامه دهخدا

کپه کردن. [ ک َ پ َ /پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعبیری از خفتن با قصد نفرین.کپه مرگش را گذاشتن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کپه گذاشتن شود. || مردن. ( یادداشت مؤلف ).
کپه کردن. [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گرد کردن بر فراز یکدیگر. کوت کردن. کود کردن. خرمن کردن. توده کردن. قبه کردن. تل کردن. ( یادداشت مؤلف ). روی هم انباشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) توده کردن روی هم انباشتن .
تعبیری از خفتن با قصد نفرین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم