کوتاه دیده. [ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کوتاه بین. کوتاه دید. ج ، کوتاه دیدگان. ( فرهنگ فارسی معین ) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.خاقانی.کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا که راحت وی در بلای اوست.سعدی.از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان در حرم محراب می جویند کوته دیدگان.صائب ( از آنندراج ).