واپس ماندن

لغت نامه دهخدا

واپس ماندن. [ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) بازماندن.واماندن. در عقب ماندن. ( ناظم الاطباء ) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس.نظامی.ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.سعدی ( خواتیم ).

فرهنگ فارسی

باز ماندن واماندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم