هوش داشتن

لغت نامه دهخدا

هوش داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) باهوش بودن. هشیار بودن :
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر ذوق داری و هوش.سعدی.یکی گفت : هیچ این پسر عقل و هوش
ندارد بمالش به تعلیم گوش.سعدی. || هوش خودرا متوجه چیزی کردن :
گفتگویی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن ، هین هوش دار.مولوی.سوی قصه گفتنش می داد گوش
سوی نبض و جستنش می داشت هوش.سعدی.

فرهنگ فارسی

با هوش بودن هشیاری بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال انگلیسی فال انگلیسی