هزار اواز

لغت نامه دهخدا

( هزارآواز ) هزارآواز. [ هََ / هَِ ] ( اِ مرکب ) هزارآوا. ( برهان ). بلبل. عندلیب. هزار. هزاران. هزاردستان :
هزارآواز چون دانا همه نیکو و خوش گوید
ولیکن زاغ همچون مرد جاهل ژاژها خاید.ناصرخسرو.رجوع به هزارآوا و هزاردستان شود.

فرهنگ فارسی

( هزار آواز ) هزار آوا بلبل عندلیب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم