مک دونالدی شدن
دانشنامه عمومی
مک دونالدی شدن مفهوم تکرار عقلانیت و مدیریت علمی است. در جایی که ماکس وبر از مدل بوروکراسی برای بیان جهت جامعه در حال تغییر استفاده کرد، ریتزر رستوران فست فود را به عنوان یک پارادایم گویاتر می بیند.
ریتزر چهار مؤلفه اصلی مک دونالدی شدن را برجسته کرد:
• کارایی - روش بهینه برای انجام یک کار. در این زمینه، ریتزر معنای بسیار خاصی از «کارایی» دارد. در مثال مشتریان مک دونالد، این سریع ترین راه برای رسیدن از گرسنگی به سیر شدن است. کارایی در مک دونالدی شدن به این معناست که تمام جنبه های سازمان در جهت به حداقل رساندن زمان تنظیم شده است.
• محاسبه پذیری – هدف باید کمیت پذیر باشد ( مثلاً فروش ) تا ذهنی ( مثلاً سلیقه ) . مک دونالدی شدن این مفهوم را توسعه داد که کمیت مساوی با کیفیت است. وقتی مقدار زیادی از محصول در کمترین زمان ممکن به مشتری تحویل داده می شود مانند یک محصول با کیفیت بالا است. این مولفه به افراد اجازه می دهد تا میزان دریافتی خود را با پرداختی مقایسه کنند. سازمان ها می خواهند مصرف کنندگان بپذیرند حجم زیادی از محصول و خدمات را فقط با پرداخت پول زیاد دریافت می کنند. کارگران در این سازمان ها به جای کیفیت کاری که انجام می دهند، بر اساس سرعت انجام کار قضاوت می شوند.
• پیش بینی پذیری - خدمات استاندارد و یکنواخت. «پیش بینی پذیری» به این معناست که مهم نیست فرد به کجا می رود، هر بار هنگام تعامل با سازمان مک دونالدی، همان خدمات و همان محصول را دریافت می کند. این امر در مورد کارگران آن سازمان ها نیز صدق می کند. وظایف آنها بسیار تکراری، معمولی و قابل پیش بینی است.
• کنترل - کارکنان استاندارد و یکنواخت، جایگزینی انسان با فناوری های غیرانسانی.
با این چهار اصل صنعت فست فود، یک استراتژی که در محدودهٔ محدود منطقی باشد می تواند به نتایج مضر یا غیرمنطقی منجر شود. با گسترش این فرآیندها به سایر بخش های جامعه، ویژگی های اجتماعی و فرهنگی جدید جامعه مدرن ایجاد می شود. به عنوان مثال، وقتی مک دونالد وارد کشوری شود و الگوهای مصرف کنندگان یکسان بشود، ترکیب فرهنگی رخ می دهد.