عشوه خوردن. [ ع ِش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) فریب خوردن.گول خوردن : حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی رفت. ( سندبادنامه ص 48 ). کسی را بود کیمیا در نورد که او عشوه کیمیاگر نخورد.نظامی.گر صادقی تو عشوه از آن قرص ِ خور مخور ور مرد رهروی دم ازین ره دگر مزن.بدر چاچی ( از آنندراج ).