دوام کردن

لغت نامه دهخدا

دوام کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاییدن. پایستن. پایدارماندن. پایداری کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل
خوش بود دریغا که نکردند دوامی.سعدی.|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن قروت. استعلاج ؛ دوام کردن بر خوردن شراب و ستهیدن در آن و بسیار خوردن آن. شرف ؛ دوام کردن بر خوردن کوهان. ( منتهی الارب ). تثبیة؛ دوام کردن بر چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

پاییدن . پایدار ماندن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم