دست برون کردن

لغت نامه دهخدا

دست برون کردن. [ دَ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از قطع کردن دست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ). دست بریدن. ( برهان ) :
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز.انوری ( از آنندراج ).|| به معنی دست برآوردن. ( برهان ). رجوع به دست برآوردن شود. || طغیان کردن. جوشیدن. دست برآوردن برای زدن یا از میان بردن. || کنایه از دست زدن. ( برهان ). اقدام کردن.

فرهنگ فارسی

کنایه از قطع کردن دست دست بریدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم