درویش کردن

لغت نامه دهخدا

درویش کردن. [ دَرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مسکین ساختن. بی چیز کردن. تنگدست ساختن. فقیر کردن. افقار. ( تاج المصادر بیهقی ) : رعایای خراسان را ناچیز کرد و اقویا و محتشمان را بر کند املاک بستدو لشکر خداوند را درویش کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427 ). اگر درویش کنمت تنگدل نشینی. ( گلستان سعدی ).
- چشمها را درویش کردن ؛ دیده را نادیده انگاشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- || به چشم طمع و نظر خاص در چیزی ننگریستن.

فرهنگ فارسی

مسکین ساختن بی چیز کردن تنگدست ساختن فقیر کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال عشق فال عشق فال انبیا فال انبیا فال آرزو فال آرزو