داد چیزی دادن

لغت نامه دهخدا

داد چیزی دادن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ادا کردن حق آن. بجای آوردن آن چنانکه باید :
بشعر خواجه منم داد شاعری داده
به جای خویش معانی از او و سرواده.خجسته.همی رفت پیش اندران هفتواد
بجنگ آمد و داد مردی بداد.فردوسی.اما چو من این کار پیش بگرفتم می خواهم که داداین تاریخ بتمامی بدهم... تا هیچ چیز از اقوال پوشیده نماند. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به داد دادن شود.

فرهنگ فارسی

ادا کردن حق آن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال لنورماند فال لنورماند فال احساس فال احساس