خمار کردن

لغت نامه دهخدا

خمار کردن. [ خ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به خماری درآوردن. موجب خماری شدن :
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کین خمار جهل تو فردا کند.منوچهری.فردات کندخمار کامشب مستی.خواجه عبداﷲ انصاری.|| چشم را بصورت چشم خمار درآوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بخماری در آوردن آنکه خمار است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال لنورماند فال لنورماند فال انبیا فال انبیا