خسته نمودن

لغت نامه دهخدا

خسته نمودن. [ خ َ ت َ / ت ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) مجروح کردن. زخمی کردن. زخم زدن : جراحتدار کردن. || وامانده کردن. مانده کردن. در تعب انداختن. سلب قدرت از انجام امری از آدمی کردن بر اثر پایان بردن نیروی او. || آزرده کردن. دلتنگ کردن. ملول کردن. ناشاد کردن. ناخشنود کردن.

فرهنگ فارسی

مجروح کردن زخمی کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شمع فال شمع فال مارگاریتا فال مارگاریتا