لغت نامه دهخدا
به یک دانه گندم در ای هوشیار
مسیح است بسیار و بی منتهی است.ناصرخسرو.دریای سبز سرنگون پرگوهربی منتهی.ناصرخسرو.خود ز بیم این دم بی منتهی
بازخوان فأبین ان یحملنها.مولوی.این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی در میان بی منتهی.مولوی.و رجوع به منتهی شود.