بی انکه

لغت نامه دهخدا

( بی آنکه ) بی آنکه. [ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب ) بدون :
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه بی آنکه همی غالیه دارند.منوچهری.تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کارها قرار گرفت. ( تاریخ بیهقی ).
چشمم بزبان حال گوید
بی آنکه به اختیار گویم.سعدی.سخن عشق تو بی آنکه برآید بزبانم
رنگ رخسار خبر می دهد از سر نهانم.سعدی.

فرهنگ فارسی

( بی آنکه ) بدون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم