اسغدن

لغت نامه دهخدا

( آسغدن ) آسغدن. [ س َ دَ ] ( مص ) ساختن. آمادن. سیجیدن. بسیجیدن. || گرد آوردن. فراهم کردن.ریشه این کلمه اگر ساختن باشد سین بفتح است و اگر سیجیدن باشد سین مکسور است ، و تمیز آن برای من میسر نیست. رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.
آسغدن. [ س َ دَ ] ( مص )( از: آ، نا + سغدن ، سختن یعنی سنجیدن ) ناسختن. ناسنجیدن. رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.
آسغدن. [ س ُ دَ ] ( مص ) ( از: آ، نا + سغدن ، سختن ) نیمه سوختن. رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود.

فرهنگ عمید

( آسغدن ) آمادن، آماده بودن، آماده شدن.
۱. ناسوختن.
۲. نیمه سوختن، نیم سوز شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال راز فال راز فال ای چینگ فال ای چینگ