ابو قریش

لغت نامه دهخدا

ابوقریش. [ اَ ق ُ رَ ] ( اِخ ) نام قریه ای است به یک فرسنگی واسط در راه صعید، بر ساحل نهر قریش.
ابوقریش. [ اَ ق ُ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن غالب الحدانی. محدث است.
ابوقریش. [ اَ ق ُ رَ ] ( اِخ ) عیسی الصیدلانی. طبیب خاص مهدی خلیفه عباسی و حظیه او خیزران. او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه طبابت خاصه خلیفه یافت. و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی داد تا به طبیبی ناشناس برد و دستور دوا و غذا گیرد. کنیزک دلیل به عیسی که در جوار قصر خلیفه دکان داروگری داشت برد و گفت این زنی بینوا راست. عیسی گفت نه چنین است این پیسیار از ملکه بلندمنزلت است که بملکی آبستن است و این برسبیل مهربانی گفت. کنیزک بازگشت و شنوده بازگفت و خیزران از این خبر شادان شد و گفت دکان این مرد نشان کن تا اگر گفتار او درست گردد وی را بخدمت خویش گزینیم و چون آثار حمل در وی پدید آمد ابوقریش را دو خلعت فاخر و سیصد دینار فرستاد و گفت این مایه ، در کارخود کن تا چون دعوی تو بحقیقت پیوندد ترا ملازمت خویش فرمائیم. ابوقریش بشگفتی اندر شد و با خود گفت این جز از جانب خدای عزوجل نبود که این سخن من بی اراده و قصدی بر زبان راندم. و چون خیزران را موسی الهادی آمد مهدی بسی مسرور گشت و خیزران قصه قاروره و اِخبارِ ابوقریش کنیزک را از آبستنی او به پسری ، حکایت کرد و مهدی عیسی را بخواند و با او سخن کرد و بی مایگی او در طب بدانست و با اینهمه او را عظیم اکرام کردو طبیب مختص خود خواند و او بدربار خلیفه همین شغل میورزید. و آنگاه که هادی بیمار شد و مهدی بختیشوع را از جندیشاپور بخواست و بیامد و هادی بمداوات او بهبودی یافت این معنی بر ابوقریش و هم بر خیزران گران آمد و بتضریب و مناکدت وی نزد مهدی بکوشیدند لیکن مهدی این معنی بتفرس دریافته بود چنانکه بختیشوع را باصلات و جوائز مکرماً بجندیشابور باز فرستاد. یوسف بن ابراهیم از عیسی بن الحکم روایت کند که عیسی بن جعفر ابی المنصوربن عم خلیفه را هر روز برسمن و فربهی می افزودتا بدانجا که بیم هلاک او میرفت و رشید که این پسر عم را سخت دوست داشتی از این می اندیشید و اندوه فراوان می برد و طبیبان را به معالجت او فرمان داده بود لیکن هیچ چاره مفید نمی افتاد عاقبت ابوقریش نزد رشید شد و گفت پسرعم خلیفه را خدای متعال معده درست و تنی پذیرای غذا کرامت فرموده و همه کارها نیز بر وفق مراد او میرود و چون بدن سالم افتد و گاهی بیماری و زمانی اندوه و وقتی مکاره و ناکامی نبود هر روزه گوشت فزونی گیرد تا بدانجا که نیز استخوانها بار آن برن

فرهنگ فارسی

طبیب مخصوص مهدی خلیفه عباسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب فال ارمنی فال ارمنی