زبیبه

لغت نامه دهخدا

( زبیبة ) زبیبة. [ زَ ب َ ] ( ع مص ) گرد آمدن آب دهان در دو طرف دهان ( در داخل ). ( تاج العروس ). || ( اِ ) یک مویز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یکی زبیب. ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). واحد زبیب ، یعنی یک دانه زبیب. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً، قرحه ای که در دست برآید. ( مهذب الاسماء )( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قرحه ای که در دست بوجود آید، و بدین معنی است که گویند: خرجت علی یده زبیبة. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || کفک دو کنج دهن که از بسیاری سخن بهم رسد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کفکی که در کنج لب بسیارگوپدید آید. ( از اقرب الموارد ). کفی است که در گوشه دهان بسیارحرف زن بهم میرسد. ( شرح قاموس ). کف دو کنج دهن. ( ناظم الاطباء ). کف گوشه دهن. ( مهذب الاسماء ).
زبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر زب بمعنی ذَکَر کودک ، یا مطلقاً. این لغت یمنی است. ( از متن اللغة ). رجوع به زب شود.
زبیبة. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) ( بنو... )بطنی است از عرب. ( از لسان العرب ). عمر رضا کحالة آرد: زبیبة بطنی از تمیم اند از قبیله عدنانیه. ( از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از نهایة الارب قلقشندی ) . و در ذیل همین صفحه آرد: در نهایة الارب نویری آمده : زبیبة قبیله کوچکی است از صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عیلان. و زبیدی در تاج العروس آرد: بنوزبیبة بطنی است از...
زبیبة. [ زَ ب َ ] ( اِخ )پدر عبدالرحمن. از ثقات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] ( اِخ ) خواهر زباء، ملکه جزیره ، دختر عمروبن طرب. طبری آرد : زباء را خواهری بود نام او زبیبة و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در این کوشک بودی... چون زباء، ملک راست کرد و آهنگ کرد که سپاه راست کند و بحرب جذیمه رود و خون پدر طلب کند با خواهرش تدبیر کرد و خواهرش بخرد بود گفت : الحرب سجال و عثرتها لاتستقال. گفت این حرب سجال است جنگ گاه بر این بود گاه بر آن ، و هرکه بسر اندرآید بحرب ، برنخیزد و تو زنی و او مرد و مرد بظفر نزدیکتر باشد و اگر ظفر آنرا بود این ملک از دست تو بشود و زن طلب خون تو نتواند کرد و حرب مکن ولیکن حیلت ساز مگر او را به دست آوری. زبا را خوش آمد و تدبیر حیلت کرد. ( ترجمه بلعمی نسخه کتابخانه مجلس شورای ملی ص 306 ). و در ص 309 از نسخه مذکور آمده : زباء از عمرو حذر گرفت و نشست بکوشک خواهر گرفت که او را کوشک استوار بود . رجوع به متن طبری چ دخویه قسمت 1 صص 757 - 759 و زباء در این لغت نامه شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب فال انگلیسی فال انگلیسی فال ای چینگ فال ای چینگ