لغت نامه دهخدا
زواره فرامرز و دستان سام
نباید که سازند پیش تودام.فردوسی.دام هم از ما بساختندچو دیدند
سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان.ناصرخسرو.بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.ناصرخسرو.دام و دد را دام میسازی و باز
دام تست این گنبد بسیارفن.ناصرخسرو.نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقه پیروزه را دام ریا ساختن.عطار.علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.اوحدی.|| مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی.