حمض

لغت نامه دهخدا

حمض. [ ح َ ] ( ع اِ ) آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات. خلاف خله و آن بمنزله فواکه است شتران را و خله بجای نان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اشنان. حرض. اسم مجموع اشجار و نباتاتی است که ملوحتی داشته باشد و گویند مخصوص به اشنان است. شورگیاه. گیاه شور. ( مهذب الاسماء ). ج ، حموض. || ( مص ) شورگیاه خوردن شتران. || ترش مزه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ترش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مکروه داشتن چیزی را. || آرزوی چیزی کردن. ( منتهی الارب ).
حمض. [ ح ُ م ُ ] ( ع ص ) ج ِ حمیضة. ( منتهی الارب ). رجوع به حمیضة شود.

فرهنگ فارسی

جمع حمیضه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال قهوه فال قهوه فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی