انشاط

لغت نامه دهخدا

انشاط. [ اِ ] ( ع مص ) فربه گردانیدن علف ستور را. || خداوند ستور بانشاط شدن ، یا خوش اهل گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خداوند ستور نشاطی گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گزیدن مار. || گره گشادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گشادن گره. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || دراز کردن گره یا بند شتران. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دراز کردن پای بند شتران. ( آنندراج ). دراز کردن انشوطة عقال و گشودن آن. ( از اقرب الموارد ). || ربودن چیزی را. || استوار کردن. || بی قصد گرفتن شتران را و راندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
انشاط. [ اَ / اِ ] ( ع اِ ) چاه نزدیک تک که دلو از آن به یک کشیدن برآید. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ذیل اقرب الموارد شود.

فرهنگ فارسی

چاه نزدیک تک که دلواز آن بیک کشیدن بر آید .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم