افشردگی

لغت نامه دهخدا

افشردگی. [ اَ ش ُ دَ / دِ ] ( حامص ) حاصل عمل افشردن.انضغاط. فشردگی. ( ناظم الاطباء ). کیفیت و حالت افشرده. درهم فشرده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
زمین را چنان در هم افشرد سخت
کز افشردگی کوه شد لخت لخت.نظامی.و رجوع به افشردن شود.

فرهنگ عمید

هر چیز فشرده شده.

فرهنگ فارسی

کیفیت و حالت افشرده درهم فشرده شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تماس فال تماس فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت