استجمام

لغت نامه دهخدا

استجمام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) باگیاه شدن زمین. || بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. ( منتهی الارب ). || دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. ( تاج المصادر بیهقی ). || ماندگی افکندن. برآسودن. ( منتهی الارب ): سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 294 ). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

با گیاه شدن زمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع