مضلع

لغت نامه دهخدا

مضلع. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) حمل مضلع؛ بار گران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || و هو مضلع بهذا الامر؛ یعنی او تواناست به آن کار. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دابة مضلع؛ آنکه در برداشتن بار استخوانهای پهلویش سست باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مضلع. [ م ُ ض َل ْ ل َ ] ( ع ص ) جامه مخطط بصورت دوال از ابریشم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه مخطط و جامه منقش به شکل دنده ها. ( ناظم الاطباء ). || پارچه ای که بعض آن بافته و بعض آن ترک داده. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جامه ای که بعضی از آن را بافته و بعضی را نبافته باشند. ( ناظم الاطباء ).
مضلع. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) میل داده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

میل داده شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان استخاره کن استخاره کن فال تماس فال تماس فال فنجان فال فنجان