مبسوطه

لغت نامه دهخدا

مبسوطه. [ م َ طَ ] ( ع ص ) فراخ و فراخی کرده شده. || چیز غیرمرکب. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِخ ) شِعْرای یمانی :
شعری به سیاقت یمانی
بی شعر به آستین فشانی
مبسوطه به یک چراغ زنده
مقبوضه دو چشم زاغ کنده.( لیلی و مجنون چ وحید ص 177 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مبسوط جمع : مبسوطات .

دانشنامه عمومی

مَبسوطه ( بازشده ) یا اپسیلون دوپیکر یک ستاره است که در صورت فلکی دوپیکر قرار دارد.
منظور از نام مبسوطه، پای بازشده شیر در تصویر این صورت فلکی است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم