عزلت نشین

لغت نامه دهخدا

عزلت نشین. [ ع ُ ل َن ِ ] ( نف مرکب ) گوشه گیر. منزوی. معتزل :
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.نظامی.گروهی عمل دار عزلت نشین
قدمهای خاکی دم آتشین.سعدی.

فرهنگ فارسی

گوشه گیر منزوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای