طعمه کردن

لغت نامه دهخدا

طعمه کردن. [ طُ م َ / م ِ ک َ دَ] ( مص مرکب ) غذا قرار دادن. قوت ساختن :
همای کُش تر از این کرکسان جیفه نهاد
ندیده ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب.خاقانی.مست مکن عقل ادب ساز را
طعمه گنجشک مکن باز را.نظامی.

فرهنگ فارسی

غذا قرار دادن . قوت ساختن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم