سرگذشته

لغت نامه دهخدا

سرگذشته. [ س َ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) از جان سیرآمده و ترک سر گفته. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کنایه از آزاده و بی تعلق. ( آنندراج ) :
از سر گذشته اند کریمان و این زمان
کو سرگذشته ای که ز دستاربگذرد.صائب ( از آنندراج ). || ( اِمرکب ) سرگذشت. ماوقع. ماجری. حکایت. داستان. آنچه بر کسی گذشته. آنچه برای کسی روی داده :
گفت برگوی سرگذشته خویش
تا چه دیدی ترا چه آمد پیش.نظامی.کردش آگه ز سرگذشته خویش
وز بلاها که آمد او را پیش.نظامی.

فرهنگ فارسی

از جان سیر آمده و ترک سر گفته . یا ماوقع . ماجری . حکایت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم