سدم

لغت نامه دهخدا

سدم. [ س َ دَ ] ( ع مص ) اندوهگین گردیدن. ( منتهی الارب ). پشیمان و اندوهگین شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بند کردن و برآوردن در را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سدم. [ س َ دَ ] ( ع اِ ) اندوه یا اندوه مع پشیمانی یا خشم مع اندوه و آز و شیفتگی و آزمندی چیزی ، و یقال : ما له هَم و لا سدم الا ذاک. ( منتهی الارب ).
سدم. [ س َ دَ / دِ ] ( ع ص ) گشن غالب شهوت تیز شده در گشنی ، یا گشن که او را در میان شتران گذارند، پس آن بانگ کند در میان آنها و شترمادگان آزمند فحل شوند، آن گشن را از میان آنها برآرند و این از جهت برداشتن نسل اوست ، یا گشن بسته دهن یا بازداشته شده از گشنی بهر وجه که باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ماء سَدَم ؛ آب ریزان. ( منتهی الارب ).
سدم. [ س ُ / س ُ دُ ] ( ع ص ) رکیة سدم ؛ چاه انباشته. ج ، اسدام. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).
سدم. [ س َ دِ ] ( ع ص ) فحل سدم. رجوع به سَدَم شود. || عاشق بسیارعشق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد خشمگین و عاشق. ( منتهی الارب ). غمگین. خشمگین. ( بحر الجواهر ).

فرهنگ فارسی

فحل سدم یا عاشق بسیار عشق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس فال تماس فال تماس