سامح

لغت نامه دهخدا

سامح. [ م ِ ] ( ع ص ) بخشنده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). سخی. ( ناظم الاطباء ) :
گه حزم ثابت گه عزم جاعل
گه بزم سامح گه رزم غالب.حسن متکلم.|| متواضع. || شریف و پاک نژاد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سخی، بخشنده
بخشنده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال عشق فال عشق فال فرشتگان فال فرشتگان فال قهوه فال قهوه