زیبی

لغت نامه دهخدا

زیبی. [بی ی ] ( ع ص نسبی ) زیباوی. رجوع به همین کلمه شود.
زیبی. [ زَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به زیب که قریه ای است در ساحل بحرالروم بر کنار عکا. ( از انساب سمعانی ). منسوب است به زیب ، روستائی نزدیک عکا. ( از معجم البلدان ). رجوع به زیب شود.
زیبی. [ زَ ] ( اِخ ) حسن بن الهیثم بن علی التمیمی الزیبی ، مکنی به ابوعلی. وی از حسن بن الفرج الغزی در غزة استماع نمود و ابوبکر احمدبن محمد عبدوس النسوی از او روایت کرد. ( از معجم البلدان ). رجوع به زیب شود.

فرهنگ فارسی

حسن ابن الهیثم بن علی التمیمی الزیبی مکنی به ابو علی که از حسن ابن الفرج الغزی در غزه استماع نمود و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس النسوی از او روایت کرد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم