زوخ

لغت نامه دهخدا

زوخ. ( ع مص ) سرگرم شدن. بازی کردن. || به افراط دادن . اغلب و به پنهان دادن. ( از دزی ج 1 ص 611 ).
زوخ. ( اِ ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زخ. ژخ. آزخ. آژخ. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.

فرهنگ عمید

= آزخ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم