زهد ورزیدن

لغت نامه دهخدا

زهد ورزیدن. [ زُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پرهیزگاری کردن. پارسائی کردن. ناخواهانی نمودن :
همچون پدر بحق تو سخن گوی و زهد ورز
زیرا که نیست کار جز این ای پسر مرا.ناصرخسرو.به عشق ، مستی و رسوائیم خوش است ازآنک
نکو نباشد با عشق ، زهد ورزیدن.سعدی.رجوع به زهد و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

پرهیزگاری کردن پارسائی کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم