رخ زرد

لغت نامه دهخدا

رخ زرد. [ رُ زَ ] ( ص مرکب ) زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو :
به رادی کشد زفت و بد مرد را
کند سرخ چون لاله رخ زرد را.اسدی.آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده.خاقانی.چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.مولوی.- رخ زرد گشتن ؛ زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن :
شهرشهر و خانه خانه قصه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.مولوی.

فرهنگ فارسی

زرد رخ زرد روی که روی زرد دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم