دور ساختن

لغت نامه دهخدا

دور ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) راندن. دورکردن. بیرون کردن. ( یادداشت مؤلف ). متخ. ( منتهی الارب ): اجتفاء؛ دورساختن کسی را از جای وی. ( منتهی الارب ) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.صائب تبریزی.رجوع به دورکردن شود.

فرهنگ فارسی

راندن . دور کردن . بیرون کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم