دشخواری

لغت نامه دهخدا

دشخواری. [ دُ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) دشواری. ( آنندراج ). سختی و صعوبت. ( ناظم الاطباء ). حرج. عسر. عسرت. مقابل خواری و آسانی و سهولت و یسر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
به مؤذن بس به دشخواری دهی هر سال صاعی پر
به مطرب هر زمان آسان دهی تن پوش با خفتان.ناصرخسرو.به دشخواری [ برآمدن رطوبت به سرفه از سینه ] یا به آسانی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بر آن دشخواری صبر کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). الذین ینفقون فی السراء و الضراء؛ آنانکه مال نفقه و هزینه کنند در خواری و دشخواری. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). ای عجب در سرای دشخواری به تو خواری خواست، در سرای خواری کی به تو دشخواری خواهد خواست. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). جواب داد که آب از نی شکر به دشخواری می آمد. ( راحة الصدور راوندی ). به دشخواری و مشقت از جایهایی دور بکلفت می کشیدند. ( تاریخ قم ص 6 ). تأویق؛ دشخواری نهادن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). جَهد؛ دشخواری بر خود گرفتن. دشواری بر کسی نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خطر. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

۱ - سختی دشواری صعوبت. ۲ - خطر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال قهوه فال قهوه فال کارت فال کارت فال ماهجونگ فال ماهجونگ